رمان یلدا دشت نوشته ی خودم قسمت 7
تاريخ : جمعه 28 تير 1392برچسب:, | 22:56 | نویسنده : امیر

موضوع اصلا یه لباس نیس ! لباس نباشه، یه بهانه ي دیگه ! مهم اینه که بعد از یه مدت به جایی می رسی که چیزاي خیلی
کوچکتر از یه دست لباسم می تونه دلی ل و بهانه ي خوبی براي افتادن باشه! وقتی تو این راه به پوچی رسیدي، دیگه خودت رو
ول می دي ! می خوام اینو بگم ! وقتی دور و ورت یه مسابقه ي بی صدا در حال انجامه، تو تام حتی اگه یه کنار باشی، خواه و
ناخواه با تنش و هیجان این مسابقه همراهی ! حالا این مسابقه و رقابت می تونه سالم باشه یا ناسالم ! وقتی ملاك شناخت یه آدم،
پول باشه، بی اختیار همه دنبالش میرن ! جو اطراف منم همین بوده ! پدرم دنبال پول بود که بیشتر الواطی کنه . برادرم دنبال پول
بود که از دوستاي دیگه ش کم نیاره یا بتونه حداقل آرزوهاش رو برآورده کنه ! شایدم حداقل آرزوهاي خواهرش رو ! مادرم
دنبال پول بود که تامین باشه تا از یه شوهر الکی جدا بشه! خی، منم جرء این خونواده بودم! همه مونم دنبال یه چیز بودیم!
 آخه پول که نمی تونه همه چیز باشه!
شیوا  این حرف از شما که وضع زندگیتون خوبه قابل قبول نیس!
نیما  سیاوش جون، یه نیم ساعت خودتو نگه دار و شعار نده. بعدش برو بالا پشت بوم و هر چقدر خواستی داد بزن و از این
قصه ها تعریف کن! خب، می فرمودین شیوا خانم.
« شیوا خندید و گفت »
 اون شب همه خوش بودن . می زدن و می رقصیدن. دخترا و پسرا با هم می گفتن و می خندیدن و پدر و مادراشونم با هر
خنده ي اونا می خندیدین . انگار نه انگار اینا تو اینجا زندگی می کردن . انگار دنیایشون، یه دنیاي دیگه بود ! منم از دنیاي
خودش بدم اومد ! ولش کردم و رفتم تو دنیاي اونا اما حواسم نبود که مثل داستان سیندرلاف فقط یه لباسه که منو شبیه اینا
کرده! نمی دونستم براي اینکه وارد دنیاي اینا بشی باید خیلی پولدار باشی . بایدم این پول رو از راه هاي بی زحمت و بی دردسر
پیدا کرده باشی ! من نفهمیدم که از دنیاي خودم خارج شدم و پشت دنیاي اینا موندم ! برزخ! برزخ همینه دیگه! حالا یه برزخ
داریم بین این دنیا و اون دنیا، یه برزخم براي آدماي بدبختی مثل ماها تو همین دنیا داریم!
اون شب گذشت و دم آخر روزبه یه گل سرخ خیلی قشنگ برام آورد و موقعی که می خواستم برم خونه داد به من ! اینکارش
خیلی تو من اثر کرد . منی که سالها خشونت جواد رو دیده بودم ! منی که سالها بوي روغن و گریس رو فقط حس کرده بودم !
منی که سالها بوي گند الکل دهن بابام رو حس کرده بودم ! منی که سالها رفتار زشت بابام رو با مادرم دیده بودم، بی احترامی
ها، تحقیرها، تو سري زدن ها ! این من، حالا با یه احساس لطیف و ملایم و زیبا و یه مرد تمیز و خوش تیپ و شیک پوش که
بوي خوبی م می داد روبرو شده بودم ! خب، حالا باید چیکار کنم؟ تمام این چیزاي خوب رو پس بزنم؟ حق مقایسه کردن رو از
نفس م بگیرم؟ نه! من راه دیگه رو انتخاب کردم!
 اما این یه دام بوده! یه راه شکار!
« یه دفعه شیوا داد زد »
 باشه ! هر چی می خواد باشه، باشه ! حالا دارین اینا رو براي من می گین؟ 1 حالا که دیگه فایده اي نداره! من اون موقع حمایت
می خواستم!من اون موقع یه پدر مهربون می خواستم! من اون موقع یه دوست خوب می خواستم که راهنمایی م کنه نه حالا!
« یه دفعه انگار متوجه شد که داره با من دعوا می کنه! ساکت شد و بعدش گفت »
 ببخشین سیاوش خان . این فریاد ه ایی که باید خیلی وقت پیش سر خودم یا اون پدرم می زدم ! ببخشین، ماها همیشه داد و
فریادمون وقتی همه چی تموم شده و از دست رفته بلند می شه!
 مهم نیس، راحت باشین.
شیوا  موقعی که داشتم خداحافظی می کردم، خانم گفت که این چند روزه رو برم خونه شون . بهم گفت فقط شبا ب رم که از
مهمونا پذیرایی گکنم . می گفت شستشو رو می ده یکی دیگه . انگار چون من با اون لباس خوشگل شده بودم، می خواست من
فقط جلو مهموناش بیام.
فردا عصري زودتر رفتم خونه شون . دلم می خواست زودتر مهمونا بیان ! می دونستم روزبه م حتما می آد . خودش بهم گفته
بود! یکی دو ساعت، اومد. یه لباس شیک دیگه پوشیده بود که خیلی م بهش می اومد. تا رسید و بعد از احوالپرسی از خانم و اقا
پسرش، اومد طرف من و خیلی مودب، سلام کرد . هنوز مهمونا زیاد نبودن . دوتایی رو دو تا صندلی نشستیم و از زندگی من و
تحصیلاتم پرسید . وقتی فهمید که من عاشق سینم ا و کارگردانی بودم و به دلایلی مجبور شدم تحصیلاتم رو ول کنم، خیلی
خوشش اومد و شروع کرد در مورد سینما و فیلم و شعر و خیلی چیزاي دیگه که من دوست داشتم، صحبت کردن ! واقعا از
مصاحبتش لذت می بردم . انگار داشتم وارد رویاهام می شدم ! لباس قشنگف مرد مورد علاقه و ایده آلم، محیط شاد و دور از
غم و غصه و بدبختی ! اصلا دلم نمی خواست که هیچکدوم اینا رو از دست بدم ! از دست دادن هر کدوم شون مثل نابود شدن
اینده م بود ! می دونین، من تا حالا مرد رو فقط با خشونت دیده بودم ! یعنی باید بگم که جز پدر و شوهرم و برادرم، مردي
ندیده بودم ! پدرم رو که همیشه با کمربند و مست و فحاشی می شناختم ! تا کوچکترین خطایی ازم سر می زد، کمربند در
انتظارم بود و فحش و این حرفا ! برادرم که چون دو سال از من بزرگتر بود تو خونه بود که بگذریم دعواهامون، دعواهاي برادر
و خواهري بود اما بازم شناسه ش زور بود ! جوادم که دیگه هیچی! سرکوفت و فحش و بد و بیاره و کتکاري و این حرفا ! غیر از
این سه تا مرد، دیگه با هیچ مرد یا پسري ارتباط نداشتم که حداقل کمی چشم و گوشم واشه و یه خرده تجربه داشته باشم که
به وقتش گول نخورم ! تا اونجایی م که یاد می آد، دور و ورم همه ش دیوار بوده و ممنو عیت و ترس ! ترس از پدر ! ترس از
مرد! مردایی که یا بوي گند الکل می دادن و یا بوي روغن و بنزین ازشون بلند می شد ! حرفاي خوب خوب شونم، دستور بود و
تحکم و فحش ! هر بارم که نزدیک یکی ئشون می شدن، چه پدرم و چه برادرم و چه شوهرم، با سردي منو از خوشون می
روندن! یعنی اصلا یه روي خوش بهم نشون نمی دادن، حالا چرا؟ ! شاید فکر می کردن که نباید دختر ور پر رو کرد ! شناخت
من از مرد همین بود ! اما یه دفعه یه جوون با خصوصیان کاملا متفاوت بهم برخورده بود ! جاي بودي گندف ادکلن می زد! جاي
لباس چرك و کثیف، لباس شیک و تمیز می پوشید ! جاي دستور دادن و زور گفتن ازم خواهش می کرد ! جاي تو ذوق زدن و
خفه کردن صدام، ازم تعریف می کرد ! جاي فحش و بد و بیراه، از زبونش حرفاي قشنگ می شنیدم ! جاي صحبت عرق خوري
و چاقو کشی و لات بازي، برام از شعر و هننر و این چیزا می گفت ! براي همین می گم که فکر می کردم که به رویاهام رسیده
بودم! براي همین م اگه می خواست، باهاش می رفتم، تا هر کجا که بخواد!
« یه لحظه مکث کرد و بعد گفت »
 و رفتم! تا همینجا که الان هستم!
دو سه شبی مهمونا می اومدن و مهمونی ادامه داشت . پیوند من و روزبه م محکمتر می شد . ازم خیلی چیزا می پرسید . از
زندگی، از دوست داشتن، از با هم بودن، از تنهایی ! احساس می کردم که می خواد من وبیشتر بشناسه. منم صادقانه روحم رو
بهش شناسوندم . روحیکه زخمی درد بود . اونم با غصه اي که تو چشماش می نشست و می دیدیم، این روح رو ازم قبول کرده
بود.
مهمونی تموم شد و سیندرلا باید خداحا فظی می کرد ! روزبه شماره ش رو هم بهم داد . فردا شبش بهش زنگ زدم. می خواست
بهم کمک کنه . بهم گفت که اگه پول می خاو بهش بگم . ازم می خواست که چند روز بهش فرصت بگم. می خواست فکر کنه و
بعد از چند روز فکراشو کرد و ازم خواست که به آپارتمانش برم تا با هم حرف بزنیم.
دو دل بودم. می خواستم بترسم اما چیزي نداشتم که از دست بدم و بخاطرش بترسم! پس رفتم!
 چرا؟ چرا رفتی؟!!
شیوا  چون حداقل باهام مثل آدم رفتار می کرد!
« نیما بهم اشاره کرد که هیچی نگم. یه لحظه بعد شیوا شروع کرد »
 نگاه کن، من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیانه سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه هاي شب شدم
« دوباره یه خرده سکوت کرد و بعدش آروم گفت »
*  با یه ماشین شیک اومده دنبالم . یه دسته گل رز کوچیک اما خیلی خوشگل بهم می ده . برام یه
نوار خیلی قشنگ گذاشته و بهم حرفاي قشنگی می زنه ! می گه می خواد بهتر منو بشناسه. می گه دیگه
نمی خواد من جایی کار کنم . می گه می خواد با من بمونه . می گه باید با پدر و مادرش صحبت کنه. می گه
دوستم داره! *
« دوباره زیر لب زمزمه کرد »
 تو آمدي
زدورها
و دورها
ز سرزمین
عطرها
نورها
نشانده اي
مراکنون
به زورقی
زعاج ها
زابرها
بلورها
مارببر امید دلنواز من
ببر به شهر
شعر ها و شورها
« دوباره یه خرده سکوت کرد و بعد آروم گفت »
*  تو خونه ي روزبه م، اما هنوز نجیب و پاك *
زندگی کردن
تلف بودن
پلاسیدن
نطفه اي را پرورش دادن
براي زندگی کردن،
و این
تکرار تکرار است!
« یه لحظه سکوت کرد و بعد گفت »
 میشه فعلا ازتون خداحافظی کنم؟
 خودتو ناراحت نکن. خداحافظ.
تلفن رو قطع کرد . من و نیما فقط بهم نگاه کردیم که یه دفعه نیما از جاش بلند شد و دستاش رو برد بالا سرش و شروع کرد »
به بشکن زدن و قر دادن و آواز خوندن!
نیما  سلامعلیکم آبجی خانم، حال شما چطوري، شوهر امسال شما چطوره
سلامعلیکم یا آلا والده ي اق موشالا!
سلامعلیکم سکینه که زندگی همینه !
سلامعلیکم ثریا بی لُنگ نري تو دریا!
 خجالت بکش نیما! این کارا چیه می کنی؟!
نیما  بابا ولم کن ! غمباد گرفتم! یه روز اومدیم خونه خاله که دل مون واشه ها! شب و روز که غم و غصه دور و ورمون رو
گرفته! تلویزیون روشن می کنیم، یه کانالش زلزله در فلان جا رو نشون می ده ! یه کانالش قحطی در فلان جا رو نشون می ده !
یه کانالش جنگ فلان جا رو نشون می ده ! یه کانالش سیل فلان جا رو نشون می ده ...! رادیو رو روشن می کنیف موچج کوتاه
ردیف فلان، تعداد آوارگان فلان جا رو به سعم مون می رسونه، موج لند ردیف فلان، آمار دقیق بی خانمان فلان جا رو به
اطلاعمون می رسوهه ! می زنیم موج متوسط که نه کوتاه باشه و نه بلند، آلودگی هوا رو می گه و تعداد کسانی که خفه شدن تو
خیابون و نفس شون دیگه بالا نیومده! می ریم یه روزنامه می خریم، صفحه ي اولش تظاهرات و کشت و کشتار در فلان جا رو
تیتر زده ! می ریم مجله ي بچه ها رو می گیرم که دیگه از چیزا توش نباشه که خبر نوجوانان معتاد رو چاپ کرده ! می ریم
کتافروشی یه کتاب بهریم دو شب سرمون گرم بشه که کتاباي ترو می دن دستمون با کلی تعریف و تا میریم خونه و چهار
صفحه ش رو می خونیمف باید یه جعبه دستمال کاغذي بذاریم بغل مون و بشینیم زر زر گریه کنیم ! حالا امروز بعد از تحمل
این همه غم و غصهف یه تک پا اومدیم اینجا که مثلا با رفیق مون بگیم و بخندیم و شاد باشیم که توام پرده ي سو م از نمایش
برا خودم اجرا کنم که « شو » تراژدي تلفنی دختران فریب خورده رو برامون به اجرا در اوردي ! بابا حد اقل بذار خودم یه خرده
رو پخش کنه! « بینوایان » شاد بشم و انرژي کسب کنم که امشب قرار تلویزیون فیلم
« دوباره شروع کرد به بشکن زدن و خوندن »
سیا جون عمه ت قسم قصه نگو که خسته م
از بس که غمن آوردي دلمو به درد آوردي
حالا یه دونه، حالا دو دونه بگو این جوونه بمونه
 اِه ...! سیما بیدار می شه هآ!
« یه دستی به موهاش کشید و گفت »
 خب حالا یه خرده شارژ شدم. تا سه روز دیگه می تونم غم و غصه تحمل کنم!
 واقعا که دل خوشی داري! خوش بابحالت!
نیما  دادم یه شارژ خوشی رو دلم سوار کردن که بطور اتومات تا غم و غصه تو دلم زیاد می شهف راه می افته و شارژم می
کنه! توام برو یکی واسه خودت بگیر!
سلامعلیکم ضعیفه چه لاغر و نحیفه!
 زهر مار! بسه دیگه!
نیما  چیکار کنم؟ دست خودم نیس، شارژم اتومانه! خودش یه دفعه کار می افته!
 بلند شو برو خونه تون! بلند شو تا یه کاري دست من و این کتاب ندادي!
نیما  باشه، من رفتم، کاري داشتی یه زنگ بزن.
 به سلامت. کارت داشتم زنگ می زنم.
نیما  پس فعلا خداحافظ.
سلامعلیکم سپیده کور شده خیر ندید.
« دمپایی رو که پرت کردم طرفش، در رو بست و رفت »
فصل هشتم
« . ساعت حدود 6 عصر بود که تلفن زنگ زد. یلدا بود »
 سلام سیاوش.
 سلام، کجایی؟!
یلدا ت کجا باید باشم؟ خونه م دیگه!
 خوبی؟
یلدا  خب معلومه!
 اوضاع خونه چطوره؟
یلدا  بد نیست . حمایت پدر و مادرم رو دارم! ببینم، مگه قرار نیس که مواظب من باشی و با هم بیشتر رفت و آمد کنیم که
همدیگرو بهتر بشناسیم؟
پدرت باهات صحبت کرده؟ ×  من از خدا می خوام
یلدا  آره. یه ساعت دیگه می اي دنبالم؟
 حتما! اصلا همین الان می آم!
یلدا  الان نه، همون یه ساعت دیگه خوبه. فعلا خداحافظ.
گوشی رو قطع کردم . زود رفتم یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم و سوار ماشین شدم و رفتم خونه ي نیما اینا . تا رسیدم دیدم »
خانم بزرگ و نیما وسط کوچه ایستادن و نیما داره بزور یه چیزي رو از خانم بزرگ می گیره ! پیاده شدم و رفتم جلو که نیما
« گفت
 اي بر اون پدرت لعنت سیاوش! ببین چه کاري دست من دادي ها!
 چی شده؟ چرا همچین می کنی؟!
خانم بزرگ  اِه ...! خوب شد اومدي پسر جون! به این مینا بگو بره سنگ جمع کنه! من با این پاي علیل م که نمی تونم راه
بیفتم دنبال سنگ!
 چرا همچین می کنی نیما؟!
نیما  تو بالکن ایستاده بودم که این دختره ي شیطون اومد طرف خونه مون! فهمیدم بازم می خواد سنگ پرت کنه ! پریدم
پایین! تا رسیدم دم در، دیدم از تو کیفش یه کیسه نایلون پر قلوه سنگ در آورده و داره یه دونه درشتش رو سوا می کنه که
« سنگ » نداریم که هی سنگ پرت می کنی تو خونه؟ آره گوچه تون « زنگ » بزنه به یشه ي خوه مون ! بهش می گم مگه ما
نداره! از تو باغچه خونه یه کیسه جمع کردم و آوردم!
 ول نیما پیرزن رو زشته!
نیما  این سنگ بزنه شیشه ي خونه مونو بشکونو زشت نیس! بده من این کیسه وامونده رو زن! چه عادت بدي پیدا کرده این!
« رفتم و کیسه رو از خانم بزرگ گرفتم و بلند گفتم »
 خانم بزرگ کجا می خواین برین؟
خانم بزرگ  چی می گی مادر؟
« ایندفعه بلند جلو سمعک ش داد زدم »
 کجا می خواین برین؟
خانم بزرگ  آهان! اومدم با مینا جون بریم دکتر. دیشب تو مهپاره یه چیزي دیدم.
 مهپاره نه، ماهواره!
خانم بزرگ  گهواره چیه؟
 می گم ماهواره!!
خانم بزرگ  آهان ! همون که می گی! دیشب نشون می داد که هی دکتره یه خانمه رو عمل کرد و پوست شو همچین کشید
که شد مثل آیینه ! صاف صاف مکثل پوست دنیک! می خوام با مینا جون همون بیمارستانه ببینم این دکتره می تونه این دو سه
تا چین و چروكِ رو صورتمو صاف کنه.
« نیما که همونجور مات شده بود به خانم بزرگ یه دفعه با تعجب گفت »
کنین؟!! « پوست تون رو عمل »  می خوان بریم
کنم؟ « دوست کی رو بغل » خانم بزرگ
نیما  همین یه کارم فقط مونده بود ! بدو برو خونه تون دختره ي شیطون! دیگه م نبینم بیاي اینجا سنگ پرت کنی طرف خونه
کرده! حواست باشه! « شکایت » مون ها! بابام مامور می اره در خوهه تون! دیروز بابام رفت کلانتري
کرده؟ « حکایت » خانم بزرگ  بابات چی چی رو
!« شکایت » نیما  حکایت نه
مگه فامیلی شما ذکاوت نیس؟! چرا می خواین عوضش کنین؟ !؟« هدایت » خانم بزرگ
داریم! « مرض » ! نیما  کرم داریم
دارین؟! خب هر کی اختیار کار خودشو داره دیگه! حالا راه بیفت بریم که دیر می شه! « غرض » خانم بزرگ
نیما  کجا؟!!
خانم بزرگ  پیش اون دکتره که اون رفتیم.
نیما  صورت شما دیگه کار بیمارستان نیس، باید یه سر بریم اتو شویی بذاریم تون زیر اتو بخار!
 نیما این چیزا رو بهش نگو. یه دفعه می شنوه، ناراحت می شه.
بشین؟! « مانکن » رو نگاه کنین و بعدش، هوس کنین FASHION نیما  نکنه خانم بزرگ هی تو این ماهواره کانال
بشم؟! بابام مقنی بوده یا مادرم؟! « چاه کن » خانم بزرگ  من برم
« ! تا خانم بزرگ اینو گفت، نیما موهاشو تو چنگش گرفت و نشست وسط خیابون »
 بلند شو خجالت بکش جلو همسایه ها زشته!
نیما  بجون تو من دنیا رو مسخره کردم و حریف این بیست کیلو پیرزن نشدم ! ماشااله دل که نیس! مثل دل یه دختر بیست و
چهار ساله س!
 حالا یه جوري سرشو گرم کن. یلدا الان می آد، بهش می گیم یه کاري بکنه.
نیما  چ ه جوري سرشو گرم کنم؟
 یه چیزي بهش بگو دیگه! باهاش از یه چیز دیگه حرف بزن که حواسش بره به یه چیز دیگه!
نیما  مگه می شه با این زن حرف زد!
 جون من یه کاري بکن! نیم ساعت دیگه یلدا می اد!
!« فقط بخاطر تو » نیما  جهنم! اینم بخاطر تو! یعنی
« بعد برگشت طرف خوانم بزرگ و گفت »
کنم! « مکالمه »  بیا خانم خوشگله می خوام اندازه ي نیم ساعت باهات
کنی؟! الان؟! « مشاعره » خانم بزرگ  می خواي باهام
بده که پدر منو در اوردي! « میم » نیما  آره بابا! همین الان شعرم اومده می خوام مشاعر کنم! یه
« خانم بزرگ غش غش خندید و گفت »
 چه حوصله اي دارین شما جوونا! من الان شعرم کجا بود؟! حد اقل بذار من بشینم این لبه ي جوب که حس تو پام نیس!
«  رفت و راحت نشست رو جدول کنار خیابون و گفت »
 آدم وقتی با شما جوونا معاشرت می کنه، اصلا غم و غصه از یادش می ره!
نیما  اتفاقا ما جوونام که با شما معاشرت می کنیم، زندگی مون از یادمون می ره!
خان بزرگ  مینا جون یه خرده بلند تره بگو!
نیما  میگم زندگی مون از یادمون می ره!
خانم بزرگ  آهان! افرین! یه خرده بلند تر بگو!
« نیما که دیگه داشت داد می زد گفت »
که چی؟! » از صبح، کله ي سحر، با سنگ می اي در خونه مون » !  می گم زندگی برانم نذاشتی زن
خیلی خوب شعر می گی ها مینا !« از صبح، نزدیک اهر، با جنگ می اي در خونه مون » ! خانم بزرگ  به به ! آفرین! چه شعري
جون!
« من مرده بودم از خنده! نیما فقط مات به خانم بزگ نگاه می کرد »
خانم بزرگ  خب، حالا من باید چی بدم الان؟
بدین دیگه! حالا چی شده که هنوز زنده این اي خدا می دوه! « جون » نیما  قاعدتا تو این سن و سال، شما باید فقط
بدم؟ من که الان چیزي یادم نمی اد! باید بهم وقت بدین. « نون » خانم بزرگ  باید
نیما  باشه، ما هر چقدر بخواي بهت وقت می دیم و خوشحالم می شیم، بشرطی که بذاري ما جوئونام دو کلمه حرف بزنیم!
خانم بزرگ  نه مینا جون، من نمی تونم دو تا بیت شعر بگم.
!« ها » نیما  قرار شد که شما اصلا حرف نزنی
بدم؟ سخته اما باشه. « ها » خانم بزرگ
نیما  ببین سیاوش جون، از قدیم گفتن بهشت به سرزنش ش نمی ارزه! من از خیر خواهر تو گذشتم! بابا می رم یه زن دیگه
میگیرم! آخه تا کی باید منت تو اون خواهرت رو بکشم و بخاطرش تن به هر کاري بدم ! این خانم بزرگ حرف زدن معمولی
ش ، پدر آدمو در می اره، واي به وقتی که بخواد شعرم بگه!
« تا اینو گفت، خانم بزرگ شروع کرد به حرف زدن »
 هان اي دل عبرت بین! هان اي دل عبرت بین!
نیما  جونمون رو گرتی خانم بزرگ! هان اي دل عبرت بین چی؟! تکلیف رو روشن کن دیگه!
« خانم بزرگ شروع کرد سرش رو آروم تکون دادن و شعر خوندن »
 هان اي دل غمدیده حالت به شور!
نیما  به به! چه تسلطی! از خاقانی خدا بیامرز به حافظ رحمت اله!
» ! مرده بودم از خنده! خانم بزرگ هنوز توخودش بود و دنبال بقیه ي شعر می گشت »
خانم بزرگ  هان اي دل سیاه بخت، پنجاه رفت و در خوابی!
نیما  واقعا به این هنرمند باید آفرین گفت ! به یه بین شعر، خدا یامرزي واسه سه تا شاعر خرید!
« بعد بلند به خانم بزرگ گفت »
 خدا رحمت کنه شیخ اجل، عسدي رو، اما شما باید بگین اي که هشتاد رفت . در خوابی! پنجاه که خیلی وقته ازش گذشته!
 اذیتش نکن نیما، انگار یاد گذشته ها و خاطراتش افتاده!
« تا اینو گفتم، خانم بزرگ سرش رو بلند کرد و به نیما گفت »
 مینا جون، هر چی فکر کردم از هیچکدوم از شاعرا، شعر یسادم نیومد. اینو از خودم گفتم، قشنگه؟
نیما  اِاِاِاِ...! روز روشن از سه تا شاعر، شعر دزدیده، تازه می پرسه قشنگه یا نه؟
بده تو. « ف» خانم بزرگ  ضیا جون
« خنده م گرفت و گفتم »
چیه؟ « ف» بود! مگه نگفتین اي که پنجاه رفت و در خوابی؟! پس « ي»  آخر شعر شما که
احتمالا آخر خر و پف کلمه خوابی در شعر سعدي یه! گویه شاعر اینجاي شعر که رسیدهف احیانا یه چرتی م زده « ف» نیما
بوده!
داشتیم می خندیدیم که یلدا از خونه شون اومد بیرون و سلام کرد و باهامون احوالپرس ی. خیلی خوشگل شده بود . صورتش »
« برخلاف روزهاي قبل، دیگه غمگین نبود
یلدا  خانم جون که اذیت تون نکرد؟!
نیما  اختیار دارین، خدا بهتون ببخشدش ! چه گوهري یه ماشااله! چشمم کف پاش چه استعداد عجیبی در ادبیات داره! اگه می
بد نبود ها! « مدارس تیز هوشان ثبت نام می کردین » شه شد ایشون وتو یکی از این
کنیم؟ « مجالس شیک پوشان چی رو وقف عام » خانم بزرگ  مینا جون، تو
« همگی زدیم زیر خنده و بعد یلدا گفت »
 خب، من حاضرم سیاوش. باید امروز منو ببري و یه جایی مثل موزه یا یه چیز شبیه اونو بهم نشون بدي! من عاشم موزه م.
نیما  عالی شدم! مجسم کنین مثلا با خانم بزرگ بریم موزه ي ایران باستان و بخواین یه ظرف سفالی متعلق به قرن هفتم رو
براش توضیح بدیم! تمام موزه رو میذاره رو سرش! حالا نمی شه یلدا خانم، جاي موزه بریم یه جا آسون تر؟!
خانم بزرگ ت یلدا چی می گه مینا جون؟
نیما  می خواد بره موزه ببینه.
خانم بزرگ ت می خواد روزه بگیره؟! حالا کو تا ماه رمضون؟!
کوزه »» نیما  بچه ها خواهش می کنم بازدید از موزه رو کنسل کنین ! من یکی که از عهده ي توضیح و اطلاع رسانی در مورد
واسه خانم بزرگ برنمی آم! « هاي سفالی
دیگه چه جوري بازي ایه مینا جون! همون مشاعره بهتره! حد اقل یه جا نشستیم و شعر می « زوزه هاي شغالی » خانم بزرگ
خونیم!
« من و یلدا زدیم زیر خنده. نیما فقط به خانم نگاه می کرد. رفتم جلو نیما و آروم در گوشش گفتم »
 نیما جون، نمی شه نیم ساعت سر این خانم بزرگ رو گرم کنی که من و یلدا با هم بریم؟
نیما  یک مهد کودك با تمام پرسنل ش نمی تونه یه دقیقه از این بچه نگهداري کنه! من دست تنها چه جوري نیم ساعت
سرشو گ
رم کنه؟
 او اگه بخواي می تونی!
نیما  بابا، آقاي پرهام، دخترش رو دست تو سپرده که مواظبش باشی، مادر زنش رو دیگه دست من نسپرده که !
 جون سیاوش!
نیما  الهی به تیر غیب گرفتار بشه این سیاوش! ببین چه جوري این یه مثقال گوشت تن منو می ده دست این خانم بزرگ که
ابش کنه ها! خیلی خب، راه بیفتین برین! تا من سرشو گرم کردم برین ها!
« بعد برگشت طرف خانم بزرگ و گفت »
.« سرتو گرم کنم »  بیا خانم خوشگله که می خوان
«؟ شر منو کم کنی » خانم بزرگ  می خواي
بزنم! « حرف » نیما  من غلط می کنم! می خوام باهات
بزنی؟ برف کجا بود حالا؟! ایشااله یه روز با همدیگه میریم ابعلی اونجا برف بازي خوبه! « برف » خانم بزرگ  می خواي بهم
نیما  می خواي بهم برف بزنی؟ برف کجا بود حالا؟! ایشااله یه روز با همدیگه میریم ابعلی! اونجا جوون قدیم همینه دیگه!
« بعد به ما اشاره کرد که بریم و خودش رفت طرف خانم بزرگ و گفت »
 نمی دونی خانم بزرگ جون ! یه دکتره س تازه اومده توي این محل . یه دستگاهی آورده که از این ور پیرزن هفتاد ساله رو می
ده توش، از اون ور دختره چهارده ساله تحویل می گیره!
خانم بزرگ  وا..! مطب ش کجاس؟!
نیما  اِ...! این یکی رو کامل شنیدي؟!
خانم بزرگ  خب اره! مگه من کرم؟!
« . من و یلدا با خنده رفتیم طرف ماشین و سوار شدیم و یه دستی براي نیما تکون دادیم و حرکت کردیم »
یلدا  چقدر نوار تو ماشین ت داري!
 از کی دوست داري برات بذارم؟
یلدا ت به سلیقه خودت، یه کدوم رو انتخاب کن.
« براش یه نوار گذاشتم. یه خرده گوش کرد و گفت »
 اونجا، کنسرت ش رو رفتم. بلیط ش خیلی گرونه اما می ارزه. دخترا خیلی دوستش دارن.
 روسري ت از سرت افتاده یلدا .
« خندید و روسریش رو درست کرد و گفت »
 هنوز بهش عادت نکردم! کجا داریم می ریم!
 خودمم نمی دونم. موزه ها که الان تعطیله!
یلدا  بازم بود حوصله ش رو نداشتم.
 مگه نگفتی عاشق دیدن موزه اي؟
یلدا  آره، اما نه اینجا . اونجا که هستیم، از بس سرگرمی و جاهاي شاد و تفریحی زیاده که آدم اشباع می شه و به این چیزهاي
فرهنگی و تاریخی م علاقه پیدا می کنه و بطرف شون کشیده می شه . اونجا انقدر کلوپ و دیسکو و جاهاي تفریحی زیاده که
گاهی روزهاي تعطیل آدم نمی دونه کدوم یکی شون بره ! ساده ترین وسیله ي سرگرمی همون تلویزیونه! باور کن اگه بخواي
تمام کانال هاشو ح تی یه بار چک کنی، دو ساعت طول می کشه ! اونم چه برنامه هایی ! راستی، شما اینجا وقت تون رو چه جوري
پر می کنین؟
 خب، روزا که می ریم سر کار.
یلدا ت نه! وقت فراغت تون رو می گم.
 نمی دونم، یه جوري میگذرونیم دیگه.
« یلدا خندیدي و گفت »
 حتما تلویزیون تماشا می کنین!
 نه، گاهی چرا.
یلدا جدي می گی؟
 نه، من خیلی کم اتفاق می افته تلویزیون نگاه کنم.
یلدا  من یه تلویزیون کوچیک تو اتاقم دارم . هر وقت روشنش می کنم یا بحث و گفتگوئه یا مصاحبه! سریال هایی م که پخش
می کنه دوست ندارم. اکثرا غمگینه!
 خب اینجا اینطوریه دیگه.
یلدا  یه دقیقه اینجا نگه دار.
 کجا؟
یلدا  همین جا.
« کنار خیابون، روبروي یه مغازه واستادم و یلدا پیاده شد و گفت »
 بیا پایین، می خوام برات یه هدیهبخرم.
 هدیه چیه؟ صبر کن! روسري ت بازم از سرتت افتاده!
« همونطور که روسریش رو درست می کرد رفت طرف مغازه، منم پیاده شدم و دنبالش رفتم »
یلدا  می خوام برات یه ادکلن خوشبو بخرم. بیا بریم تو.
دوتایی رفتیم تو و یلدا برام یه ادکلن خوشبو و گرون قیمت، به سلیقه ي خودش انتخاب کرد و خرید . وقتی برگشتیم تو »
« ماشین، از توي داشبورت، یه جعبه ي کادویی که توش یه انگشتر طلاي قشنگ بود در آوردم و دادم بهش
یلدا  این چیه؟!
 مال توئه. خیلی وقته برات خریدمش اما نمی تونستم بهت بدمش.
« فقط نگاهم کردو بعد جعبه رو وا کرد و گفت »
 واقعا قشنگه سیاوش! سلیقه ي خودته؟
 آره.
یلدا  پس اولین هدیه رو تو براي من خریدي! ممنون که به فکرم بودي.
 من همیشه بفکر توام. از همون موقع که تو بیمارستان دیدمت، دیگه حتی یه لحظه م نتونستم بهت فکر نکنم.
یلدا ت اگه اینجا آمریکا، جواب این حرفت رو می تونستم جور دیگه اي بدم ( می خواست بوسش کنه  ع .آ) اما فعلا بهت می
گم مرسی سیاوش ! ممنون بخاطر همه چی ! حرفاي قشنگت، هدیه ت، کمک هایی که به من کردي و اینکه باعث شدي من
دوباره خودم رو پیدا کنم.
« ماشین رو روشن کردم و راه افتادم. کمی که رفتیم گفت »
 می شه یه جا نگه داري کمی قدم بزنیم؟
« نگه داشتم و دوتایی پیاده شدیم و ماشین رو قفل کردم و شروع کردیم قدم زدن »
یلدا  اگه من نتونم اینجا بمونه چی؟ حاضري با من بیاي آمریکا؟
 نمی دونم، شاید.
یلدا  درست فکر کن بعد بگو.
 آخه من ایران رو دوست دارم. اینجا وطن منه.
یلدا  وطن آدما اونجایی که زندگی می کنه و بهش آزادي و امنیت می ده! دئر واقع این احساس فقط یه عادته ! تو الان فک ر
می کنی که من وطنم رو کجا می دونم؟ اینجا؟!
 وطن و خاك تو اینجاس.
یلدا  من اینجا چی دارم؟
 خیلی چیزا! اینجا خونه یتوئه!
یلدا  تو خونه م باید بزور روسري سرم کنم؟ باید یه گوشه ي این خونه بشینم تا یکی دیگه برام تکلیف معین کنه؟ ببین
سیاوش، من اگه اینجا بم ونم فنا می شم ! تماتم ساعتهاي زندگیم داره بیخودي میگذره و از بین می ره ! ببینن اینجا هنوز همه
دارن تو سرو مغز همدیگه می زنن که مثلا یه دختر تنهایی می تونه بره خارج براي درس خوندن یا نه ! مثلا یه دختر می تونه
با فلان لباس بیاد از خونه بیرون یا نه ! همه نشستن و سر همدیگه داد می زنن که مثلا پونصد سال پیش پا افتاده دیگه ! اون
وقت تو همین زمان که اینا سرشونو با این چیزا گرم می کنن، تو کشوراي خارجی، دقیقه اي یه اختراع می شه ! اینجا همه دارن
وقت شون رو تلف می کنن ! اینجا براي انسان و شخصیت ش ارزش قائل نیستن ! براي زمان که حتی یک ثانیه ش رو هم نمی
تونیم برگردونیم، ارزش قائل نیستن ! اینجا یه عده به خودشون اجازه می دن که جاي هزاران نفر تصمیم بگیرن که چی براشون
خوبه و چی بده ! مثلا اینجا یه هنرمند براي اینکه هنرش رو عرضه کنه، چند نر باید در موردش نظر بدن تا اجازه ي اینکارو
پیدا کنه؟ اصلا فکر نمی کنن که در واقع این مردم هستن که باید این نظر رو بدن!
 خب بالاخره باید در همه جا یه نظارتی وجود داشته باشه دیگه.
یلدا  بهترین نظارتف نظارت مردمه.
 خب اونام شاید منظورشون همینه دیگه.
یلدا ا یعنی خود مردم نمی تونن در مورد چیزي نظر بدن که باید یکی دیگه براشون تصمیم بگیره؟! تو چرا دیگه این حرف رو
می زنی؟ اگه قراره نظارتی باشه، چرا رو چیزاي دیگه نیس؟!
 مثلا چی؟
یلدا  همین پدر خود من ! می دونی اصلا کارش چیه؟ بی سر و صدا داره هر کاري که دلش می خواد می کنه ! امثال اونم
زیادن!
 حتما یک کنترلی بود که ما انقدر پول دار نمی شدیم!
 ناراحتی که پولداري؟
یلدا ت گاهی شاید ! گاهی وقتا که فکر می کنم که این پولا از چه راهی بدست اومده، ناراحت می شم ! درسته که وضع ما خویه
اما این وضع به قیمت ویرانی کشورم بوجود اومده ! نهایتا طوري می شه که وقتی آدئمی مثل من بر می گرده کشورش ، میبینه
که همه غمگین وافسرده ن ! می بینه که چقدر مشکل براي مردم پیش اومده ! می بینه که جلوي هر سفارت، مردم صف کشیدن
و هزار تا توهین رو تحمل می کنن تا شاید ما بتونن ویزا بگیرن و از اینجا برن ! تازه پدر من یه جزء خیلی کوچیک از این باند
بزرگه. ما تو فامیل هامون کسانی رو داریم که از راه هاي خیلی هاي بد پولدار شدن، اونم چه پولداري ! می دونی از چه راه؟
یکی شون فقط تو کار داروئه. دارویی که اگه به مریض نرسهف میمیره!
« هیچی نگفتم که گفت »
 تو از این چیزا خبر نداري؟
 دارم ولی چه می شه کرد؟
یلدا  تو خبر داري که چقدر از مغزها دارن از ایران می زن؟
« سرمو تکون دادم »
یلدا  خبر داري که بعضی از این ایرانیا تو کشورهاي خارجی چه چیزهایی اختراع کردن؟ خبر داري که چه مغزهایی اونجا
هستن؟ خبرداري که پزشکاي ایرانی چه چیزهایی اونجا اختراع کردن و چقدر اونجا روشون حساب می کنن؟ تو می دونی که
بعضی از ایرانی ها با مغز اقتصادي شون چه خدمتی به همون آمرکیا کردن؟ شاید در ضد زیادي از موفقیت هاقتصادي این
آمریکایی ها مدیون سرمایه داراي ایرانه یه ! هیچ فکر کردي که چرا اونا تو همین ایران نموندن و نبوغ و خلاقیت شونو در
اختیار کشورشون نذاشتن؟
 خب الان داره در این مورد صحبت می شه.
یلدا  صحبت تنها که کافی نیس.
 خب باید کم کم وضع درست بشه/
یلدا  تو چه مدت؟! شاید زمانی برسه که دیگه نشه چیزي رو جبران کرد.
 خب اونام باید اینجا می دوندن و به خاك شون وفادار ...
یلدا  آدم با ترس و لرز که نمی تونه کار بکنه! نه یه اقتصاددانف نه یه سرمایه دار، نه یه هنرمند، نه یه دانشمند و نه
هیچکدوم از اینجور ادما نمی تونه بدون داشتن امکانات و امنیت فکري و فیزیکی از استعدادي که خدا بهش داده استفاده کنه .
تازه تنها مسئله اینام نیس . یه ادم براي پیشرفتف علاوه بر امک انات، احتیاج به یه ذهن بی دغدغه داره ! احتیاج به جمایت داره !
اینجا همه براي همدیگه دیوار شدن! تو خودت می دونی من دارم چی میگم!
 آره، من می فهمم تو چی می گی اما اینا همه احتیاج به زمان داره . همه ش ریشه در گذشته داره. ولی داره همه چی کم کم
درست می شه.
یلدا  قبول دارم که خیلی چیزا درست شئده اما تا بخواد بقیه چیزا درست بشه، عمر و جوونی یه منو تو که دیگه قابل برگشت
نیس، هدر می شه. پس بهتره که تا وضع درست بشه، ما امکانات رفتن رو داریمف بریم. هر وقت درست شد بر می گردیم.
 که کسانی که امکانات رفتن رو ندارن، بمونن اینجا و بدبختی بکشن و اینجا رو درست کنن و بعدش ماها که پولداریم
برگردیم و از دست رنج اونا استفاده کنیم !! به نظرت این درسته؟ نه . من دلم می خواد همین جا بمونم و تا اونجایی که می تونم
به درست شدنش کمک کنم حالا اگه شده اندازه ي یه سر سوزن! فکر نمی کنی که این درست تر باشه؟
یلدا  نمی دونم.
اینو گفت و رفت تکیه ش رو داد به دیوار و از توك یف ش یه بسته سیگار در آورد و یکی ش رو روشن کردو یه پک زد و »
» داد به من
 این چیه؟
یلدا  سیگار.
 ولی یه بویی می ده!
یلدا  یه خرده از سیگار قوي تره!
« فقط بهش نگاه کردم که خندید و گفت »
 ماري جوانا تا حالا نکشیدي؟
 اینه اون ازادي و امکانات که می گفتی تو خارج هس؟! من از این چیزا نمی کشم! در ضمن، خوشمم نمی آد که تو ام بکشی!
یلدا  من خوشم نمی اد کسی بهم بگه چیکار بکنم و چیکار نکنم.
 آخه این چه کاري یه که تو می کنی؟!
یلدا  می خواي جدا بگی که تو تا حالا از این چیزا نکشیدي؟!
 معلومه که نه!
یلدا  چه پسر سالمی!
« اینو گفت و شروع کرد به قدم زدن و اون سیگار رو کشیدن. منم دنبالش راه افتادم »
 یلدا! خواهش می کنم که بندازش دور!
یلدا  با بدبختی از گمرك ردش کردم! بندازمش دور؟!
 آخه اگه یه دفعه یکی از بغل مون رد بشه و بوي اینو بفهمه چی؟!
یلدا  همینو می گم دیگه ! اینجا همه به کار همدیگه کار دارن! اصلا به کسی چه مربوطه که من می خوام چی بکشم؟ ! اگه به
کسی لطمه زدم یا مزاحم کسی شدم، یه حرفی! اما من وقتی می خوام به ماري جوانا بکشم به کسی چه مربوطه؟!
 اینم از اون حرفاس ها! واقعا آزادي رو تو این چیزا می بینی؟
یلدا  آره! تو این چیزا و خیلی چیزاي دیگه!
 من نارحتم که داري اینکارو می کنی.
یلدا  می تونی بري.
 باشه، می رم.
« ولش کردم و یکی دو قدم ازش دور شدم اما دلم طاقت نیاورد و دوباره برگشتم پیشش »
یلدا  پس چرا نرفتی؟
 دلم می خواد اینجا یاشم. اینم یکی از همون آزدي هاس که شما بهش اعتقاد داري!
دیگه هیچی نگفت و شروع کرد سیگارش رو کشیدن . منم هیچی بهش نگفتم که کم کم دیدم شروع به خندیدن ! اولش آروم »
می خندید و بعدش بلند بلند ! خدا رحم کرد که کسی اون طرفا نبود! هول شده بودم! موبایلم رو در آوردم و زنگ زدم به نیما
«
 الو! نیما!
نیما  الو به جونت بگیره پسر ! بیچاره م کردي تو! از وقتی شماها رفتیتن، یه ساعت تموم، این زن منو دور کوچه ها گردوند
دنبال مطب اون دکتره! لال شه این زبونم که گفتم یه دکتره هس که یه دستگاهی داره ..
 اِه ...! گوش کن نیما ببین جی می گم!
نیما  چی میگی؟ 1 حتما یه اعتم باید عمه خانمو نگهداري کنم!
 گوش کن! اِه...!
نیما  چرا داد می زنی؟!
 یلدا به خنده افتاده! همه ش می خنده!
نیما  خب چه بهتر! حالا یکی تو این مملکت بهش خوش می گذره و داره می خنده، تو ناراحتی؟!
 لوس نشو نیما، جدي دارم می گم! بگو چیکار کنم من الان؟!
نیما  خب توام بخند! اصلا دوتایی با هم بخندین که ایشااله دنیا بهتون بخنده! می گن ...
 نیما !!
نیما  بابا چرا داد می زنی؟
 ماري جوانا کشیده و هی داره می خنده!
نیما  آهان! آفرین! حالا از کجا گیر آورده؟ مرغوب هس یا نه؟
 گم شو نیما! حالا که وقت شوخی نیس! بگو چیکار کنم!
نیما  عرضم به حضورت که بنده پروانه ي ترك اعتیادم رو خیلی وقته از دست دادم ! یعنی در حقیقت باطلش کردن ! از بس
که این معتادین محرتم رو ترك داد، خود افتادم تو کار عمل و ...
 نیما!!
نیما  بابا پرده ي گوشم پاره شد ! ترك اعتیاد که از راه دور نمی شه! ورش دار بیارش اینجا دیگه! فقط یادت باشه مدرك و
جنس رو گم و گور نکنی که کلی قیمت شه!
تلفن رو قطع کردم و هر جوري بود یلدا رو بردم طرف ماشن و سوارش کردم و راه افتادم . تو ماشینم یه خرده خندید و انگار »
کم کم اثر ماري جوانا از بین رفت، طوریکه وسط راه حالش طبیعی شد و شروع کرد به گریه کردن ! منم هیچی نگفتم. گذاشتم
تا کمی آروم بشه . چند دقیه بعد رسیدیم دم خونه ي نیما . در رو وا گذاشته بود و با ماشین رفتم تو . تا سرش رو کرد تو
« ماشین و دید که یلدا داره گریه می کنه، به من گفت
 پسر چرا این اطلاعات غلط رو به پزشک می دي؟ اینکه جاي خنده داره گریه می کنه ! خوب شد دارو تجویز نکردم وگرنه
مریض و معتاد محترم الان سنکپ کرده بود!
 گم شو! برو یه چیزي بیار بدم بهش بخوره حالش بهتر بشه.
نیما  اول تا یادم نرفته مابقی مدرك جرم رو بده به منکه بعدا روش مطالعه کنم، بعد!
« رفت از تو خونه یه لیوان آب آورد و داد دست یلدا و گفت »
 یلدا خانم به هوشی؟
« یلدا همونجور که سرش پایین بود اشاره کرد »
نیما  شما رفته بودین دنبال آثار هنري یا عملی! دیگه تو مزه هام دواجاتپخش می کنن؟ 1
 سربسرش نذاز نیما.
نیما  فعلا بلند شین بیاین تو بالکن رو این راحتی ها بشینین تا حاتون بهتر بشه . آخه این کارا چیه می کنین شما! بابا هر جنسی
به شرایط جغرافیایی و منطقه اي و آب و هوایی بستگی داره ! جنسی که در مناطق حاره بکار برده می شه، در مناطق خشک
کارایی نداره که نداره!
« همینطوري که من و یلدا داشتیم از پله هاي ایوون بالا می رفتیم، اونم داشت حرف می زد »
نیما  اینجا و در این شرایط اقلیمی، جنس فقط جنس افغان ! اونم باید توسط خود افغانی بدستت برسه که از اصالت جنس
مطمئن باشی!
 بس می کنی نیما یا نه!
نیما  بابا مگه تو ایشون رو نیاوردي پیش متخصص؟ ! بذار به حرفه مون برسیم دیگه! مگه نشنیدي همه می گن پیشگیري
مقدم بر درمانه؟ ! جنس اگه خوب بود که عوارض جانبی نداشت ! بده من اون مدرك جرم رو می خوام ضمیمه پرونده ي
پزشکی کنم!
 اِ...! بس کن دیگه! من اینو آوردم اینجا که یه کاري براش بکنی و تو همه ش لوس بازي در می آوري! یه غلطی بکن دیگه!
« نیما یه نگاهی به من کرد و بعد گفت »
 باشه، اما وسطش، تو کار طبابت من دخالت نکنی ها! برو کنار ببینم!
« بعد اومد رو یه مبل، کنار یلدا نشست و مثل معتاد ها بهش گفت »
 شلام باوفا، ژنده باشی، دمت گرم!
 برو گم شو! اصلا لازم نکرده تو کاري بکنی! می برمش یه دکتیر، جایی!
نیما  بابا این کار جزء اصلی طبابتهع! با معتاد باید مثل خودش حرف زد تا احساس امنیت کنه!
« اینو گفت، یلدا زد زیر خنده! منم خنده م گرفت »
نیما  دیدي حالا اقا! درمان اثر کرد معتاد رفت تو ترك!
 واقعا که خیلی بی مزه اي نیما!
بذار بگم این زینت خانم، دو تا چایی پررنگ بریزه که الان مریض سخت هوس کرده! بعد اصولی تر وارد بحث می شم. » نیما
« صدا کرد که زینت خانم چند تا چایی برامون بیاره و بعدش گفت »
 خب الا از شوخی گذشته، چه جوري هاس یلدا خانم؟ از شما واقعا بعیده! این کارا، کار ادماي بی پدر مادره! شما که ماشااله ...
« یلدا یه مرتبه با حالت عصبی گفت »
 فکر می کنین که مثلا من پدر و مادر داشتم؟! نه! منم مثل یه آدم بی پدر و مادر بار اومدم!
نیما  خب، اگه اینطوریه، من دیگه اشکالی در کار نمی بینم! شما می تونین به کارتون ادامه بدین! فقط در مورد نوع جنس و
طرز مصرف و مکان امن، بهتره کمی بیشتر دقت کنین! انشااله که بزودي شما رو در شور اباد زیارت می کنیم
 می شه کمتر چرت و پرت بگی نیما؟!
نیما  باباب تو آخه به کار دختر مردم چیکار داري؟ طرف واجد شرایطه که نمی شه جلو پیشرفت ش رو گرفت!
 گم شو!
« برگشتم طرف یلدا و بهش گفتم »
 آخه تو چته؟ چی تو زندگی کم داري؟ بخدات حیفه ! حالا یه وقتی آمریکا بودیو یه همچین کارایی می کردي، تاما حالا که
دیگه اونجا نیستی ! الان تو وطن خودتی و دور و ورت یه عده آدم هستن که همه م دوستت دارن. خواهش ازت می کنم که اون
خاطرات رو فراموش کن. کارایی که اونجا می کردي فراموش کن. اینجا یه دنیاي دیگه س یلدا جون.
اومدم یه چیزاي دیگه بهش بگم که از نیما خجالت کشیدم . خود نیما انگار فهمید که به هواي چایی آوردنف گذاشت رفت »
» تو خونه، وقتی تنها شدیم بهش گفتم
 ببین یلدا، من واقعا دوستت دارم . حاضرم برات هر کاري بکنم. بخدا وقتی با هم ازدواج کردیم، همه چیز برات درست می
شه.دیگه اون دوران بد و خاطرات تلخ از یادت می ره . با هم یه زندگی گرم و شیرین رو شروع می کنیم . بچه دار می شیم، بچه
مونو بزرگ می کنیم و بهش افتخار می کنیم. می دونی چقدر ارزش داره؟!
« سرش رو بلند کردو تو چشمام نگاه کرد و گفت »
 خودمم از این کار لذتی نبردم ! آمریکا که بودم، وقتی تنهایی زیاد بهم فشار مکی اورد به این چیزا پناه می آوردم . کمی
تسکینم می داد. ولی امروز اصلا اینکار برام جالب نبود.
« یه لحظه مکث کرد و بعد گفت »
 سیاوش، خیلی دوستم داري؟
 آره ، خیلی.
یلدا  اگه اون لحظه که بهت گفتم برو، می رفتی، دیگه، دوستت نداشتم.
 ولی من نمی رفتم.
یلدا  سیاوش خیلی دوستت دارم. ممنون که ول م نکردي.
 هیچوقت ول ت نمی کنم.
یلدا  حالا دارم کم کم عشق یه پسر ایرانی رو می فهمم. (قابل توجه دختر خانما  ع .آ.) حالا دیکه بجاي کشیدن این چیزا می
تونم یه عشق تو پناه ببرم. این خیلی مهمه برام. بخاطر کار احمقانه امروزم ازت معذرت می خوام. دیگه تکرار نمی شه.
« بهش خندیدم. اونم بهم بخندید و گفت »
 حالا می فهمم که یه دخترم گاهی دلش می خواد که ضعیف باشه تا پسري که دوستش داره ازش حمایت کنه . ( اینم قابل
توجه دختر خانما باشه، که راه می رن و می گن حقوق ما زیر پاي مردا له شده و انقدر گفتن و کار خودشون رو پیش بردن که
الان مردا باید بگن حقوق ما چی شد؟ حالا فهمیدین که برا چی زنین ... استغفراله ... صلوات بفرستین ... داستانو بخونین ...
ع.آ) سیاوش، دلم می خواد بازم ازم حمایت کنی، همیشه!
دوباره بهش خندیدیم .اروم بلند شد و اومد طرفم ! احساس کردم که چیکار می خواد بکنه! مونده بودم که عکس العملم باید »
« چی باشه که تو همین وقت نیما چند تا سرفه کرد و با یه سینی چایی اومد تو بالکن و گفت
 ببخشین، سر خر نمی خواین؟ یعنی چایی نمی خواین؟
« . من و یلدا خندیدیم و یکی یه فنجون چایی از تو سینی ورداشتیم و شوع کردیم به خوردن »
رو آنی خاموش می کنه ! واسه « اتیش » نیما  چایی ش خیلی خوبه . یعنی وامونده مثل ابی که رو اتیش بریزي با اینکه داغه اما
خوبه! اصلا این زینت خانم این چایی رو دم کرده مخصوص اطفاي حریف ! البته باید همیشه پیشاپیش جلوي اتیش « پنبه م »
سوزي رو گرفت و آتیش و پنبه ي رو بغل هم نگه نداشت و لی چنانچه به طور اتفاقی این آتیش پدر سگ کشیده شد طر ف
این پنبه ي لطیف و معصوم، بلافاصله باید یه استکان چایی بی موقع روش خالی کرد ! از این ور سینی چایی بی موقع رو نیاورده،
از اون ور احساسات اتشین تبدیل می شه به یه لبخند سادهو دو سه تا فحش زیر لبی به آدمی که ي موقع چایی آورده!!
 چی داري می گی؟!
نیما  هیچی! در فواید چایی صحبت می کردم!
یلدا  سیاوش من خیلی گرسنه م شده. می شه بري یه چیزي بخري و بیاي؟
نیما  چرا بره چیزي بخره؟! الان می گم زینت خانم جوجه کباب براتون بزاره! دو دقیقه اي حاضر می شه.
یلدا ا اگه اجازه بدین نیما خان، خیلی دلم پیتزا می خواد. اگه سیاوش لطف کنه، ازش ممنون می شم.
« نیما یه لحظه اي یه نگاهی به یلدا کرد و بعد گفت »
 البته جوجه کبابم فعلا حاضر نیس و تا زینت خانم بخواد آماده ش کنه، دو ساعتی طول می کشه . سیاوش جون، جلدي بپر
سر کوچه و چند تا پیتزا بگیر و بیار.
 خب زنگ می زنیم الان برامون بیارن!
نیما 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • مکس گراف
  • اس ام اس دون